محل تبلیغات شما



برخی از اشعار٬ ترانه ها٬ کتاب ها٬ یادها. در زندگی ماندگار میشوند. وقتی میگویم "ماندگار" یعنی آمیخته به تن و روح ٬ یعنی جزیی از تو ٬ یعنی صاحب خانه ! سال هاست ترانه Tombe la neige باصدای Salvatore Adamo  از ماندگارهای زندگی من شده.                                                                 گاه بازآفرینی این ماندگارها بقلم خودم گویی انعکاس یادها وخاطره ها ست. لذتی میشود بی پایان! مثل بازی دوران کودکی ام ؛ وقتی دخترکی موخرگوشی بودم باقیچی و نخ و سوزن لباسهای خودم را  به سایز و تن عروسکهایم مینشاندم: (عروسک٬ گنج یک کودک هست.)

    • 1.Une élégie d'amourette
    • Tombe la neige sur la ville,
    • Sur la montagne Sahand,
    • Sur les sentiments de mon homme,
    • après une grande chaleur
    • Le froid et l'absence
    • Tombe la neige  j'ai perdu sa main
    • c'est la seule chose que j'en ai eu
    • Mais il viendra des autres soirs
    • encore plus chaud.
    •                                                               ( Sanaz Attari )
    • 2.Une élégie d'amour
    • Tombe la neige sur mes pensées,
    • Sur mes éspoirs,
    • Sur les routes entre nous deux,
    • Après un grand voyage.
    • J'ai offert mon me
    • c'est la plus petite chose pour lui
    • Tombe la neige
    • Il ne viendra pas ce soir, et des autres soirs
    • Mais le soleil de nos souvenirs brille encore
    • Mais…
    • il est encore…
    • il est plus encore…                              ( Sanaz Attari )

 


درپی ۲۶ جلسه ی خصوصی٬ و بعد از کلی تکرار و تکرار و تکرار. بلاخره در اقدامی پیش بینی نشده یادگرفت که وقتی درمتن درس ٬ به صورت صرف شده فعلی برمیخورد٬ باید مصدرش را در دفترلغت بنویسد. اما از کجا و چگونه فهمیدم که آموخته :

در اقدامی بی سابقه خودش پرسید: " ببخشید استاد! فکرکنم الان باید مصدر این فعل رو در دفترلغتم بنویسم درسته؟!"پاسخ دادم : " بعععععععله "  به خودم تبریک گفتم و شاگردم را تشویق کردم. وهنوز در خلسه حاصل از کیف و شعف چشیدن میوه صبر و لذت یاد دادن بودم که ٬٬ رسیدیم به لغت بعدی. استاد Loin یعنی چی؟ من : " یعنی دور. adverbe هست. " شاگردم : "پس الان بایستی مصدرش را بنویسم ." قلم به دست٬ سرپایین٬ مصدر  "Loin"  را می نوشت!!! و من مصدر صبر و تکرار و خویشتن داری را در ذهنم مرور می کردم!!!


برداشت۱: ساعت ۲ بامداد است ! از خواب می پرم٬ می دانم قرار است برود. شاگردم بود٬ ارتباط زیادی جز کلاس نداشتیم . اما زیاد هم بی خبر از یکدیگر نبودیم. امشب نگذاشت بخوابم ٬ البته خودش که نه ! خیالش! ۴صبح پرواز داشت. با یک پرواز ۱۰ ساعته و بعد از ۳سال دوری٬ نزد نامزدش میرفت.برای ماندن. ساعتی قبل از پروازش چندین و چند بار مسافرخیال شدم تا فرودگاه مقصدش. می خواستم قبل از او آنجا باشم تا شاهد باشم بر لحظه ی ناب و تکرار نشدنیِ دیدار. اما هر بار دپورت می شدم ! واضح است٬ من بدقلقی میکردم! پروازی جز پروازِ او اجازه نشستن نداشت! نامحرم قدغن! خوب معلوم است٬کسی جزاو طعم گس فراق نچشیده بود.                                                                                                                    بیشتر که فکر میکنم٬ فقط رفتن شاگردم قادر نیست خواب از چشمانم برباید و مرا بنشاند پای نوشتن! خانواده اش را شاید ملتهب کند و بیدار نگه دارد ٬ اما من ؟؟!!                                                        آری من هیجان زده ام٬ اگر بخواهم دقیقتر بگویم بیشتر هیجانِ رسیدن به مقصد دارم٬ تا هیجانِ رفتن از مبدا. پایان دوری و چشم براهی ست که٬ ملتهبم کرده.

لحظه ديدار نزديك است

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم

باز گويي در جهان ديگري هستم .

- آي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است.

 

۴بامداد است٬ چشمانم را میبندم. " او " بار دیگر تجربه کرد! کنده شدن و ترک کردن را ! دردِ کنده شدن و رهایی از تعلقات٬ همیشه همراه با بغض و گریه است. اما. اما رها کن. رها کن  همه آنچه که پشت سر گذاشتی٬ گرچه همه ناب و زیبا. اما هدف آنجاست٬ مقصد آنجاست٬ باش با همه آنچه که آنجا به انتظارت نشسته. تا مقصدِ بعدی ات٬ چه باشد و کجا باشد ؟!                                              و اشکهای پشت سرت را زیاد باور نکن٬ اشکهای اینجا کمی شبیه اشکهای خودت هست وقتی تجربه میکردی کنده شدن از بطن مادر را ٬ و دیگران چه شادمانه میخندیدند. و اکنون میتوان حدس زد در فرودگاهِ مقصد ٬ یک نفر چشم براه تو ٬ شادمانه میخندد.

           پس علی الحساب :                                             

 تولد مبارک  ٬  منزل نو مبارک

================================ 

برداشت ۲ : همان ماجرا / فرودگاه / بقلم آراز. حیفم آمد این نوشته دربخش "نظربدهید" بمونه؛ ===============================

 ساعت 2 بامداد است! از خواب خبري نيست، عذارا نگران همه چيز: نگران نرسيدن، نگران ممعانت از خروج ، نگران آينده. عذرا مضطرب بود: اضطراب جدايي و اضطراب رسيدن.چشم ام را به قيت سپاه دوخته بودم اين آخرين چك پوينت خروج از ايران بود. مضطرب بودم شايد بيش تر از عذرا و بي قرار بودم شايد بي قرارتر از ساناز.
پلي بودم بين اضطراب و نگراني عذارا و بي قراري ساناز. انتظاري نداشتم كه معلمي اينگونه زيبا٬ خوابش را با خيال شاگرد مهاجرش پريشان كند! عذار پاسپورت به دست در انتظار نوبتش در قيت ، ساناز پريشان پشت كامپيوتر، و من پشت شيشه انتظار.
ساعت 4 است، شازده كوچولو چشمانش را مي بندد و عذرا از زمين جدا مي شود و من آه مي كشم.
چه زنجير ه اي !
چه زيبا گفت اون معلم مهربان اما بي قرار :" تولدت مبارك منزل نو مبارك"          آراز


از شازده کوچولو حرف می زنیم ، باشادی اش میخندیم وبا گریه اش بغض می کنیم ، سفرنامه اش را می نویسیم ، باهرخوانش مجددی جزئیات تازه کشف کرده و با افتخار و التهاب درجمع اهل مطالعه بزبان میاوریم. از دلتنگی هایش می گوییم! سوالاتش! ابهام سفرش! اما. اما کمی آنسوتر و دور از چشم من و شما در سیاره یی کوچک، دلیل هجرت تنهاتر از تنهاست. آری آنچه اصل است از دیده نهان است.   هیچ باخود اندیشیدیم در تمام این مدت بر گل سرخ ِ پر ناز و عشوه چه گذشت؟ گل بی حصار وتجیر باسرمای شب چه کرد؟! le froid et l'absence *  کسی باور ندارد گل زیبا و مغرور٬ دلی اندوهناک داشته باشد. کسی برای تنهاییش اشک نریخت٬ پای دلتنگی ش ننشست! آخرمگر می شود سفرکرده داشته باشی و دل پرخون نداشته باشی ؟! شباهنگام و سحرگاهان  هق هق گریه سر ندهی و پر از شبنم نشوی؟! 

شبهاکه به ستاره های زنگوله دار نگاه می کنم یاد و صدای گل سرخ درجان و گوشم میپیچد که: آنتوان!پیام بر و قاصدِ من از ندیده ها و نشناخته ها٬ مسافری بود کوچک با روحی عظیم و شگرف٬ که به سفر فرستادی ش. باسوزن بان و روباه اشنایش کردی که راز زندگی به او آموخت.و من تنها و خاموش ماندم٬ دربرهوتی از غربت که بوی آشنایی نشنفتم و اینگونه بود که تقدیرهمه گلها شد هرصبح بامید دیدار زاده شدن و هرشب در حسرت دیروز پژمردن à l'aurore je suis née, et je me suis fermée la nuit.**      این سرگردانی و تاریکی سخت کشنده بود.گل سرخی گرفتار خاک٬ ناتوان از سفر و همراهی! زندگی محدود و غم انگیز٬ باچند خار کوچک و ناچیز. و چه دردم گرفت وقتی خلبان با غیظ گفت : "خار به هیچ دردی نمی خورد٬ فقط نشانه بدجنسی گلهاست."  بدجنسی؟!! وه که من چه بی خود غرّه بودم به خارهایم!  je sens que je tombe. **

امیرکوچولو راست گفت که: " می بایست از ورای حیله گری های ناشی از ضعفش پی به مهرو علاقه گلم می بردم. وه که چه ضدونقیضند این گلها! "  اگر اخم نمی کردم قهر نمیکرد. اگر سرفه م نمی گرفت شاید مسافرم میماند. اووه٬ چه تناقضی. مسافر و ماندن!!  "اینقدر فس فس نکن حال که تصمیم به رفتن گرفته ی برو! نمی خواست شازده کوچولو گریه اش را ببیند٬ واااای که چه گل خودپسندی! " 

یادمان باشد آنچه اصل است از دیده پنهان است. 

یادمان باشد گل ها تنهایند٬ گل ها پا در خاک اند.

چرا گمان نمی کنیم شهد گل ها زاده درد عشق است.

چرا گمان می کنیم لیلی کم از مجنون عاشق است.

   * از ترانه Tombe la neige از Salvatore Adamo                                                                   ** از ترانه Mon amie la rose از Francoise Hardy 

  متون آبی رنگ برگرفته از متن کتاب شازده کوچولو  هست.                                                                      

 



در مشهد دیواری بود بابعاد 5000 مترمربع در میدان فردوسی، که گرافیست های جوان تصاویری زیبا از شاهنامه فردوسی برروی آن طراحی کردند، با صرف هزینه ی حدودا 45  میلیون تومان. هنوز چند ماهی نگذشته بود که از ترس بخطر افتادن دین، توسط چندسطل رنگ سفید و بصورت شبانه هم دیوار را سفید کردند هم روی ما را، پیش جناب ابوالقاسم فردوسی !  

در پاریس دیواری هست بطول 10متر در خیابان Montmartre که بیش از 1000مرتبه و به 300 زبان عبارت "Je t'aime" را روی آن نوشتند و سه تا از "دوستت دارم"ها نیز سهم زبان پارسی ست! بگمانم برای شهردار پاریس هزینه زیادی نداشته اما توریستها تادلت بخواهد از شرمندگی شهردار پاریس درمیان!

درعجبم ازشباهت ایمانم به منار جنبان، که نگارگری های شاهنامه آنگونه میلرزاندش! اما دوستت دارم ها.آن دم دستی ترین نماد عشق زمینی، کمی آنسوتر از وطنم چیزی را نمیلرزاند! 
                     
  به یزدان اگر ما خرد داشتیم   کجا این سرانجام بد داشتیم



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها