محل تبلیغات شما

برداشت۱: ساعت ۲ بامداد است ! از خواب می پرم٬ می دانم قرار است برود. شاگردم بود٬ ارتباط زیادی جز کلاس نداشتیم . اما زیاد هم بی خبر از یکدیگر نبودیم. امشب نگذاشت بخوابم ٬ البته خودش که نه ! خیالش! ۴صبح پرواز داشت. با یک پرواز ۱۰ ساعته و بعد از ۳سال دوری٬ نزد نامزدش میرفت.برای ماندن. ساعتی قبل از پروازش چندین و چند بار مسافرخیال شدم تا فرودگاه مقصدش. می خواستم قبل از او آنجا باشم تا شاهد باشم بر لحظه ی ناب و تکرار نشدنیِ دیدار. اما هر بار دپورت می شدم ! واضح است٬ من بدقلقی میکردم! پروازی جز پروازِ او اجازه نشستن نداشت! نامحرم قدغن! خوب معلوم است٬کسی جزاو طعم گس فراق نچشیده بود.                                                                                                                    بیشتر که فکر میکنم٬ فقط رفتن شاگردم قادر نیست خواب از چشمانم برباید و مرا بنشاند پای نوشتن! خانواده اش را شاید ملتهب کند و بیدار نگه دارد ٬ اما من ؟؟!!                                                        آری من هیجان زده ام٬ اگر بخواهم دقیقتر بگویم بیشتر هیجانِ رسیدن به مقصد دارم٬ تا هیجانِ رفتن از مبدا. پایان دوری و چشم براهی ست که٬ ملتهبم کرده.

لحظه ديدار نزديك است

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم

باز گويي در جهان ديگري هستم .

- آي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است.

 

۴بامداد است٬ چشمانم را میبندم. " او " بار دیگر تجربه کرد! کنده شدن و ترک کردن را ! دردِ کنده شدن و رهایی از تعلقات٬ همیشه همراه با بغض و گریه است. اما. اما رها کن. رها کن  همه آنچه که پشت سر گذاشتی٬ گرچه همه ناب و زیبا. اما هدف آنجاست٬ مقصد آنجاست٬ باش با همه آنچه که آنجا به انتظارت نشسته. تا مقصدِ بعدی ات٬ چه باشد و کجا باشد ؟!                                              و اشکهای پشت سرت را زیاد باور نکن٬ اشکهای اینجا کمی شبیه اشکهای خودت هست وقتی تجربه میکردی کنده شدن از بطن مادر را ٬ و دیگران چه شادمانه میخندیدند. و اکنون میتوان حدس زد در فرودگاهِ مقصد ٬ یک نفر چشم براه تو ٬ شادمانه میخندد.

           پس علی الحساب :                                             

 تولد مبارک  ٬  منزل نو مبارک

================================ 

برداشت ۲ : همان ماجرا / فرودگاه / بقلم آراز. حیفم آمد این نوشته دربخش "نظربدهید" بمونه؛ ===============================

 ساعت 2 بامداد است! از خواب خبري نيست، عذارا نگران همه چيز: نگران نرسيدن، نگران ممعانت از خروج ، نگران آينده. عذرا مضطرب بود: اضطراب جدايي و اضطراب رسيدن.چشم ام را به قيت سپاه دوخته بودم اين آخرين چك پوينت خروج از ايران بود. مضطرب بودم شايد بيش تر از عذرا و بي قرار بودم شايد بي قرارتر از ساناز.
پلي بودم بين اضطراب و نگراني عذارا و بي قراري ساناز. انتظاري نداشتم كه معلمي اينگونه زيبا٬ خوابش را با خيال شاگرد مهاجرش پريشان كند! عذار پاسپورت به دست در انتظار نوبتش در قيت ، ساناز پريشان پشت كامپيوتر، و من پشت شيشه انتظار.
ساعت 4 است، شازده كوچولو چشمانش را مي بندد و عذرا از زمين جدا مي شود و من آه مي كشم.
چه زنجير ه اي !
چه زيبا گفت اون معلم مهربان اما بي قرار :" تولدت مبارك منزل نو مبارك"          آراز

ماندگارها: Tombe la neige

استعداد زبان آموزی ٬ نعمتی ست...

به شاگردانم ؛ آراز و عذرا...

بي ,نگران ,عذرا ,  ,مي ,لحظه ,کنده شدن ,شدن و ,بي قرار ,بودم شايد ,همه آنچه ,لحظه ديدار نزديك

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهری زیبا که من میخواهم رونمایی اش دهم علمی آموزشی